معنی خبر چین و حراف
حل جدول
هوچی
خبر چین
جاسوس، خبرکش، راید، غماز، منهی، نمام
خبرچین و حراف
هوچی
جنجالی و حراف
هوچی
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
حراف. [ح ِ] (ع مص) محارفه. رجوع به محارفه شود.
حراف. [ح َرْ را] (از ع، ص) در تداول فارسی زبانان، تیززبان. طلیق اللسان. فصیح. گویا از کلمه ٔ حرف عربی که در تداول فارسی بمعنی سخن است این وصف ساخته شده.
چین چین
چین چین. (ص مرکب) شکن شکن. با چین های بسیار. صاحب چین های بسیار. پرشکن:
ای زلف سرکشت همه چین چین شکن شکن
مویت برای بردن دلها رسن رسن.
مترادف و متضاد زبان فارسی
پرچانه، پرحرف، پرگو، زیادهگو، حرف فشان، بیهودهگو، چاخان، مکثار، وراج، زبانآور، سخنران، نطاق،
(متضاد) کمحرف، گزیدهگو
فرهنگ معین
(حَ رّ) [ازع.] (ص.) پرگوی، پرچانه.
فرهنگ واژههای فارسی سره
پر چونه، پر گفتار
واژه پیشنهادی
کلاغ
فرهنگ عمید
تا و شکن در پارچه، لباس، پوست بدن، مو، پوستۀ زمین، یا چیز دیگر، تا، شکن، شکنج، چروک،
* چین آوردن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
* چین افتادن: (مصدر لازم) بهوجود آمدن تا و شکن در چیزی،
* چین انداختن: (مصدر لازم) = * چین دادن
* چین برداشتن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
* چین خوردن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
* چین دادن: (مصدر متعدی) بهوجود آوردن تا و شکن در چیزی،
گویش مازندرانی
خبر
معادل ابجد
1160